نگاهم میکنی آقا؟!!!


امشب دلم گریان است عجیب... و سیل اشک روانه...

از بس حرف دارم حرفم نمی آید، راستش را بگویم ؟دلم برای خودم تنگ شده ؟ 

برای خودم که بیقرار تو بودو بی ذکر ویاد تو خوابش نمیبرد ،این روزها خودم خودش را به خواب زده

خودش را دل خوش کرده به هیچ... 

هیچ کس هیچ جا هیچ چیز برای او تو نمیشود...

گاهی می اندیشم تو هم من را اینقدر عاشق هستی؟

اصلا مرا دوست داری؟تو هم از دوری من گریان میشوی ؟اصلا عشق مرا به حساب می آوری؟

آخرمن ذره ای هم نیستم ،این همه خوبان تو را عاشقند ... 

عشق من خواب زده به بلندای تو نمیرسد،به گمانم خودم را میان این وادی گم کرده ام...شاید آن را به کسی سپرده ام که مرا خواب کرده ...

بیا و با دلم کمی راه بیا و این خواب زده را آرام کن ...روزگارم عجیب غربتکده ای شده و من قد عشقم به بلندای تو نمیرسد 

من ناقابل کجاوشراب ناب کجا؟

دستان لرزان من کجا وگیسوان یار کجا؟

جزیره جان من کجا واقیانوس دستان تو کجا...

عجب!!!!وقتی با شهدا بودیم ،شما هم بودی ...

واقعا چه رازی بین شما واین سفر کرده ها هست ؟!!
ای کاش باز نگاهت را احساس میکردم ،دنیای بی نگاه تو جای من نیست ...
دنیای بی تو باتلاقیست به بزرگی اقیانوس وهر لحظه  عمیقتر میشود...
آقا به آبروی راز شما و شهدا میشود باز نگاهم کنید؟
به خودت قسم زندگی بی تو محال است نگذار مرا از تو بگیرند آقا ...
من منتظر نگاهت میمانم آقا ...

آستــان خاکــساری...

زانو بزن!!


اینجا آستان خاکساری است

اینجا قله بندگی و تعالی است

این صحرا،این خاک،این سرزمین،این سجاده...

میدانم!!

بی قرارتر از همیشه آمده ای به عرفات عشق،به عرفات دلدادگی،به عرفات بندگی...

جایی که فرهادترین فرهادها ،شیرین و مجنون ترین مجنون ها لیلای نفس خود را به دست باد سپردندو یادم تورا فراموش!!

اینجا سرزمین عشق است و امروز روز عشقبازی و دلدادگیست،پس سعی کن اولین کسی باشی که نظر معشوق را به خود جلب میکنی.

اگر امروز دستت به دامان دوست رسید،اگر امروز طعم عشق راچشیدی،اگر امروز خدارا دیدی،ما راهم فراموش نکن


اللهم لبیک....

سلام آشنای دل

بسم الله...

سلام آشنایِ دل! 
این منم و دلتنگی هایی که بهانه کرده ام برای گفتنِ التهابِ هرآنچه که بی تو می گذرد....
اوضاعِ ما خوب نیست....بهتر بگویم: دارد وخیم می شود....
آسمان این روزها تنگی نفس گرفته ست
زمین بی ظهورت فلج شده است
و ما مردمانش، زمینگیراتر از قبل به زمین شده ایم
تو را به خدا مخواه،
مخواه بیش از این تنها شویمُ وبین ما و نگاهت فاصله افتد که منهایِ عشقِ تو هیچ می شویم نزدِ خدا.
امام زمانم! بهترینم! ای که مهربانیت تمام ناشدنیست! پس تو کجایی آقا؟!
شعبان به نیمه رسیدُ صدا زدیم
قدرآمدُ دعا خواندیم
عرفه تکرار شدُ ناله زدیم
و هر هفته به حجمِ جمعه هایِ تقویم اضافه شدُِ و جایِ خالیت را چکه چکه باریدیمُ و نیامدی....
و مانده ام چرا سبدِ بلورینِ دعاهایمان، پُر از استجابت نمی شود؟!
شاید دلمان هرجاییست!! ببخش اگر از آداب دوست داشتن غافلیمُ و تو را با دلی دوست داریم که همه چیز را در آن جا دادیم.
کاش می شد به جُرمِ پاییزِ عاطفه های دعا،قاصدکِ رویا را فوت کردُ و یک کهکشان آرزو که کودک بودیم
آن قدیم تر ها هرچند واژه های دعایِ فرج را درست ادا نمی کردیم اما درعوض دلمان پــــــــــــــاک بودُ زُلــــــــــــــــال! 
بارانِ عدل!
ببین! از خشکیِ ایمان ،داریم مُچاله می شویمُ و ترک برمی داریم
تو را به حرمتِ مسافرانِ جاده یِ انتظار
به حرمتِ دل هایِ شکستهُ و بغض هایِ در گلومانده
به حرمتِ مروارید اشک ها و چشمانِ بارانیِ عاشق
برماببار....ببار تا خالی از هر چتری زیر پولک های نقره ای رحمت،قدم بداریم و طراوت بگیریم.
شما هم دعا کن...خدا به شما نَه نمی گوید...
حتم دارم فردایی می آییُ و عطرِ نامِ حضورت، فضایِ خاموشِ این شهر را روشن می کند و ما عاشق تر از همیشه با تمام بی قراریُ و چشم انتظاری به استقبالت می آییم 
واین تازه اول  عشق است...