تلنگری از پشت خاکریز...

محمد پاشو !!!...پاشو چقد میخوابی ؟!!!!

چته نصف شبی؟؟؟بذار بخوابم...

پاشو من دارم نماز شب میخونم کسی نیست نگام کنه !!!

یا مثلا میگفت:{پاشو جون من ،اسم سه چهار نفر مومن رو بگو تو قنوت نماز شبم کم آوردم}

مسعود احمدیان هر شب برای نماز شب به ترفندی بیدارمان میکرد...



پی نوشت:

بزرگان زاده نمیشوند ،بلکه ساخته میشوند...

التماس دعا...

نظرات 2 + ارسال نظر
zoha شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 12:01 ب.ظ http://zoha114.blogsky.com

زیبا بود....
یا علی.

سلام
متشکرم
یاعلی...

کربلایی چهارشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 08:44 ق.ظ

سلام .خیلی خوش حالیم که شما هم درعرصه خاطره نویسی وارد شدید وهم در عرصه ی جبهه انشاالله در این کار موفق باشید .
انشالله کربلا..........

سلام علیکم
توفیقی از سمت خود شهداست ،تو این دو سفر اخیری که به مناطق داشتیم ما رو حسابی شرمنده خودشون کردن ؛نوبتی هم باشه دیگه نوبت ماست .
انشالله واسه کربلا هم خاطراتی رو خواهیم داشت...
امیدوارم این بار این آرزوی دیرینه به واقعیت بپیونده ،اربعین که مارو سوزوند ...
دم از عذاب مزن روز محشر کبری همین نیامدن کربلایمان کافیست...
ممنون بابت نظر .هروقت دلتون از این دنیا و آلودگیهاش خسته شد به شهدا سر بزنید ...
یاعلی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد