شرمنده ام ...

رفقا حواسمون هست که خیلی فراموش کار شدیم .؟!!!!

به بهونه تعمیر مزار از برادرامون غافل شدیم ؟!!

وای بر ما !اینه رسم مهمون نوازی ؟!!!..

دیشب کنارشون بودم احساس کردم خیلی گله دارن ...

وای بر من ...

بعد هم ادعای عشق به شهدا و شهادت دارم ...

روز اول واسه یه تبرک کوچیک سرو دست میشکوندیم اما حالا به بهونه های مختلف...
یادتون میاد ؟
.......
او برای آسایش ما از همه چیزش گذشت حتی از اسمش ...
در برابر از خود گذشتگی او پاسخی داری ؟؟؟؟
شرمنده ام

وقتی هوای رفتن دارد ...

 

میرود و من
پشتش آب
نمیریزم
وقتی هوای رفتن دارد
دریا را هم
به پایش بریزی

بر نمی گردد ....!

زیبا نوشت

خوشا آنانکه مردانه می میرند و تو ای عزیز!

خوب می دانی که تنها کسانی مردانه می میرند که مردانه زیسته باشند

شهید مرتضی آوینی 

برگرفته از:زیبا نوشت های مازنی رایکا

بیخوابی

بسم الله الرحمن رحیم 

امشب بیخواب شدم ،ناخود آگاه دیدم غرق خاطرات تلخ و شیرینی شدم که به یمن وجود دوستان برامون خاطره شده بود ... از اول آشنایی تا آخرین سفرمون با هم به مشهد ...   

یه سوال :تا حالا شده به خاطر کسی بیخواب شید یا اینکه کسی به خاطر شما بیخواب شه ؟!!!

واسه من فراوون اتفاق افتاده؛نمونه اش الان ...یا نه !سفر آخر مشهدمون ،تو اتوبوس ...راستش چند نفر به خاطر هم بیخواب شده بودیم و این لذت بخش ترین قسمت سفر بود چون از خود گذشتگی رو به وضوح بین بچه ها میدیدیم...

داستانش مفصله اما به طور خلاصه :من به خاطر بغل دستیم نخوابیدم تا اون راحت بخوابه ،یکی دیگه پتوشو داد به دیگری که بذاره زیر سرش و راحت بخوابه ،یکی هم تا صبح کنار راننده نشسته بودو با بیمیلی تمام آدامس بیمزه و پلاستیکی رو میجوید و با راننده حرف میزد تا خوابش نبره و همه سالم برسن ...

یادش بخیر ...

یادمه سر شب  بود و اتوبوس در حال حرکت ،با این حال  همه بچه ها از شدت خستگی بیهوش شده بودن اماتلوزیون روشن بود و فیلم طنز به جبهه رفتن یه بنده خدایی رو به تصویر میکشید . تقریبا همه از هوش رفته بودن الا چند نفر که خودشونو به خواب زده بودن اما بیدار بودن و غرق تفکر ... که یه هو از وسط اتوبوس صدای خنده یکی از برادران  سکوتو شکست ،بنده خدا اینقده غرق فیلم بود که متوجه نشده بودهمه خوابن ...هنوزم وقتی یادم میاد خنده م میگیره .بغل دستی من بنده خدا خواب بود که با صدا اونم بلند شد و عینهو آدمای مجنون نشست به خندیدن ....

دلم لک زده برا اون روزا ...

بی خوابی امشبم هم به خاطر دوری از حرم و دل زینب و البته اندکی کسالت ...

ان شا الله روزی برسه که بیخواب مهدی فاطمه بشیم ...

این روزا عجیب یاد واقعه عصر عاشورا میوفتم و ...

به نطرم تو کربلا هیچ چیز برا عمه سادات سختتر از جدایی از برادر نبود ...این داعشو داستان غزه که دل آشوبی ما رو به اوج رسونده کاش میشد کاری کرد ...فعلا که غیر از دعا کاری از دستمون بر نمیاد ...

چه خواهر ها که بی برادر و چه مادر ها بی فرزند شدن  ...

اللهم عجل لولیک الفرج ...