یا کریم 

سلام بزرگواران  

امشب خیلی فکر کردم که واستون یه خاطره خوب بنویسم اما هرچی خاطره بد بود مرور شد که شاید شما از خیلی هاش خبر داشته باشید و از خیلی هاش نه ... 

تمام اتفاقاتی که تو این چند سال برا تک تکمون افتاد ؛مثال نمیزنم چون حتی به زبون آوردنش هم آدمو اذیت میکنه ... 

امشب بعد از سالها به یاد کودکیم افتادم ؛ 

بچه بودم .هنوز خوندن نوشتن بلد نبودم ؛دلم خیلی گرفته بود الان یادم نمیاد واسه چی ؟اما از جنس خواسته های کودکانه بود .  

دلم عجیب گرفته بود .رفتم کلی گشتم تا یه کاغذ و قلم پیدا کردم توش کلی خط کشیدم ؛به گمان خودم داشتم مینوشتم <خدا جون دوست دارم > بعدشم پشتی های کنار دیوار رو گذاشتم کنار دیوار پنجره و رفتم نشستم تو پنجره و به نامه گفتم برو پیش خدا ...  

بعد اونو از پنجره انداختم بیرون و با تمام قوا دویدم سمت حیاط که ببینم خدا نامه مو برداشته یا نه ؟!!!وقتی رسیدم اثری از نامه نبود ؛حتی باد هم نمی اومد که بگم باد برده بودش ...  

با پاهای کوچیکم تمام حیاطو گشتم اما قانع نشدم و از حیاط زدم بیرون ...اما نبود که نبود ... 

حالا دیگه مطمئن شده بودم که نامه به دست خدا رسیده...  

 

 
 

حالا بعد از ۱۸ یا ۱۹ سال بازم  دلم گرفته ؛دلم میخواد برای خدا نامه بنویسم واز پنجره ای که شاید از من کوتاه تر باشه بفرستم واسه خدا...  

 

بسم الله الرحمن الرحیم... 

چگونه شکر تو توانم کرد،وقتی شکرگذاریِ من از تو،

خود نیازمند شکر گذاری است؟

هر بار که بگویم: تو را سپاس! به خاطر همین، سپاس گویی

بر من واجب می آید که بار دیگر بگویم : تو را سپاس...

مناجات امام سجاد(ع

 

دوستان برا همسنگرمون دعا کنید حال مساعدی ندارن ...  

شرمنده که این روزا خاطرات مرتبط نمیذارم امیدوارم حلالمون کنید.

یا علی