چهره های آراسته

بسم االه الرحمن الرحیم

شوخ طبع و با شاط بود . می گفت :<<بچه ها !حالا که قراره به مرخصی بریم ،شب منزل ما باشید تا صبح با وضع آراسته ای به دیدن خانواده هاتون برید >>

نیمه شب بود . زنگ منزل به صدا در اومد . من و پدرش در رو باز کردیم .<<امیر >>دزدکی سرش رو به داخل آورد و با صدایی آروم گفت :<<سه چهار تا از بچه ها امشب منزل ما هستن ،لطفا غذا >>.

وقتی در باز شد دیدم یه گروهان نیرو پشت سرش به راه افتادند . بیست نفری میشدن . به سرعت رفتم آشپزخونه .املتی آماده کردم .چون بچه ها خسته بودن خیلی زود خوابشون برد .نزدیکای اذان صبح که بچه ها یکی یکی برای نماز  صبح بلند میشدن هرکدوم به چهره اون یکی خیره میموند

جز <<امیر>>صورت همه قرمز بود .فریاد کمک خواهی امیر ما رو از خواب بیدار کرد .وقتی پدرش به طبقه بالا رفت ،متوجه شد <<امیر >>شبانه لوازم آرایشی رو پیدا کرده  و تک تک بچه ها رو آرایش میکنه .اونا هم چون دیدن همگی رنگی شدن جز <<امیر >> اونو میگیرن به باد کتک و امیر هم همینطور فریاد میزد :

<<بابا ! میخواستم شمارو با چهره های آراسته به خونه ها تون بفرستم !!!>>

شهید امیر نظری ناظر منش 

آخ که دلم چقد هواتونو کرده  ...

امیدوارم دل شماها واسه ما تنگ شده باشه ،شنیدم میگن :

اگر مجنون دل شوریدا ای داشت       دل لیلی از آن شوریده تر بود 

به هر حال <<التماس دعا برادر شهیدم >>

یا علی 

تازه فهمیدم ...

بسم رب الحیدر 

شاید مناسب این ایام نباشه اما...

دیروز تازه فهمیدم "پهلو"با کوچیکترین ضربه ورم میکنه و "کبود "میشه ...

دردش...

آه...

یا زهرا ...

این شبا التماس دعا...

علی علی