امشب دلم گریان است عجیب... و سیل اشک روانه...
از بس حرف دارم حرفم نمی آید، راستش را بگویم ؟دلم برای خودم تنگ شده ؟
برای خودم که بیقرار تو بودو بی ذکر ویاد تو خوابش نمیبرد ،این روزها خودم خودش را به خواب زده
خودش را دل خوش کرده به هیچ...هیچ کس هیچ جا هیچ چیز برای او تو نمیشود...
گاهی می اندیشم تو هم من را اینقدر عاشق هستی؟
اصلا مرا دوست داری؟تو هم از دوری من گریان میشوی ؟اصلا عشق مرا به حساب می آوری؟
آخرمن ذره ای هم نیستم ،این همه خوبان تو را عاشقند ...
عشق من خواب زده به بلندای تو نمیرسد،به گمانم خودم را میان این وادی گم کرده ام...شاید آن را به کسی سپرده ام که مرا خواب کرده ...
بیا و با دلم کمی راه بیا و این خواب زده را آرام کن ...روزگارم عجیب غربتکده ای شده و من قد عشقم به بلندای تو نمیرسد
من ناقابل کجاوشراب ناب کجا؟
دستان لرزان من کجا وگیسوان یار کجا؟
جزیره جان من کجا واقیانوس دستان تو کجا...
عجب!!!!وقتی با شهدا بودیم ،شما هم بودی ...
مناجات زیبایی بود. انشالله همه مون توفیق نوکری و سربازیش رو پیدا کنیم.
انشاالله...
یاعلی
سلام
خیلی زیبا و دلنشین بود
وعلیکم السلام
ممنون آجی...
یا زهرا...
خیلی خوب ..
ممنون